طنینطنین، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

نوگل گلستان عشق و محبت الهی

نفسم 6 ماهه شدی

عشق مامان ،قلب مامان ،نفس مامان ، روح مامان ،جوووون مامان،فرشته صبور و مهربونم، شیر عسل بابا آرام                        6   ماهه شدنت مبارک زندگیم، باورم نمیشه که 6 ماهه میزبان تو ،فرشته مهربون و آروم و صبور و دوست داشتنی هستیم. عاشقانه دوستت داریم. وای نمی دونی چقدر ابراز احساسات مادرانم سخته ، چقدر این کلمات با تمام عظمتشون در برابر این احساسات ناتوانند. دختر نازم نمی دونی چقدر لحظه به لحظه شیرین تر و دوست داشتنی تر می شی. امروز صبح 9/7/90،بابا آرامی تصمیم گرفت دیرتر سرکارش بره ، در ...
13 مهر 1390

طنین خانم سوپ خور می شود

نفس مامان دیشب واست سوپ پختم.چند تکه هویج و سیب زمینی رو در آب و کمی روغن جامد گذاشتم وقتی حسابی پختن، کمی ورمیشل هم اضافه کردم، بعد همه رو در میکسر ریختم و بهت دادم ، هر چند قیافه و مزه جالبی نداشت،ولی شما دوست داشتی و ما در نهایت بی احتیاطی 4،5 قاشق، البته فقط نوک قاشق ،اونم قاشق خودت رو دادیم ،خوردی ، وعده قبلی هم 7-8قاشق ، حریره بادوم خورده بودی. خلاصه که شب ساعت 7:30 خوابیدی و صبح ساعت 8 پا شدی که احتمالا ً اگر ما پا نمی شدیم ،شما هم همچنان می خوابیدی. که من حدس می زنم به خاطر تغذیه دیروزت بود. بعد از صبحانه هم با هم رفتیم گلستان ،اونجا یک سری از دوستان هم بودن و کلی قربون صدقه دخترم رفتن،عکساش رو بعد واست می گذارم. ...
1 مهر 1390

نفسم امروز نشستی

نفس مامان شما امروز بدون اینکه دستت رو به جایی بگیری نشستی و مامان رو کلی ذوق زده کردی،                             نشستنت مبارک نفسم .   داری بی قراری میکنی باید برم، عاشقتم عزیز دلم. 30 شهریور 90 -ساعت ٢٢:10 ...
30 شهريور 1390

باورم نمیشه که خودت خوابیدی نفسم

نفس مامان ،طنین قشنگم ، بعد از مدتها اومدم که واست بنویسم ، در این مدت بدلیل سفر و خراب شدن کامپیوتر نتونستم به سراغ وبلاگت بیام و نمی دونی که چقدر گفتنی ها دارم برات. نمی دونی که چه کارهایی در این مدت کردی !!!!!!!دیدنی و لذت بخش و شیرین!!!!! اما حالا از آخر می نویسم، همین دیروز بود داشتم با خودم فکر می کردم ، دخترم همه چیزش عالیه، الهی شکر ، از اخلاق و رفتار که فوق العاده ست، مهربون، صبور، اجتماعی، خوش رو و خوش اخلاق و... . خوابت هم خوبه، شب هر وقت بخوابونمت می خوابی ، صبح ها معمولا ً تا 9 می خوابی، طول روز چندین بار چرت های کوتاه و گاهی ظهر ها یک خواب طولانی هم می ری ، مثل دیروز که 2 ساعت و نیم خوابیدی. خیلی وقتها روی زمین می...
29 شهريور 1390

2 ماهه شدم

خاطرات طنین-8/3/1390 امروز دو ماهم رو به پایان رسوندم و از فردا ماه سوم زندگی من آغاز می شه ، عجب دنیایی این دنیا، دو ماه قبل ، جایی بودم تاریک ولی اینجا تا دلت بخواد نور هست و من عاشق این نورها هستم. از هر طرف این نورها می تابند چشمان من به سوی آنها خیره می مونه. بابا و مامان از دست من مجبورن شب ها نورهای اطراف من رو تا حدامکان کم بکنند تا من رضایت بدم که پلک هایم  رو برای خوابیدن روی هم بگذارم. اونجا دور من رو آب گرفته بود ولی اینجا آب نیست یه چیزی هست که من نمی بینمش ولی گاهی بدجور وجودش رو احساس میکنم ،اگه گفتید چه وقت ؟؟!!! بله موقعی که دارم تند تند شیر می خورم و دهنم مشغول خوردنه و یه وقتی تو هول خوردن بینیم به می می مامان می ...
8 خرداد 1390
1